ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت:(ببخشید آقا من میتوانم یکم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟)
مرد که اصلا توقع چنین حرفی نداشت و حسابی جا خورده بود مثل آشفشان از جا در رفت و میان بازار و جمعیت یقیه جوان را گرفت و عصبانی طوری که رگ گردنش بیرون زده بود او را به دیوار کوفت و فریاد زد مرتیکه مگر خودت ناموس نداری، خجالت نمیکشی جوان اما خیلی آرام بدون اینکه از رفتار و فحشهای مرد عصبانی بشود واکنشی نشان داد و همان طور مودبانه و متین ادمه داد:(خیلی عذر میخوام فکر نمیکردم اینقدر عصبانی شوید دیدم به خاطر وضع ظاهر خانومتون دارن بدون اجازه نگاه میکنند و لذت می برند من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که نامردی نکرده باشم . حالا هم یقیه من رو ول کنین از خیرش گذشتم )
مرد خشکش زده بود و آب دهانش را غورط داد و زیر چشمی زنش را برانداز کرد
کپی برداری بدون ذکر منبع حرام میباشد